هین بهار آمد ز الطاف خدا

سردی دی گشت اکنون در قفا

این بهاران مزد آن صبر است ,لیک

بر درختان جامهء نیکو کشید

در پس هر غم بدان که شادی است

که ز الطاف حدا نشّانی است

گر نباشد غم کنون شادی کجاست؟

گر نباشد دی بهاران را که خواست؟

این قوانین جهانند ای عزیز

گه به بالا و گهی در آن حضیض

گر قوانینش بدانی ای امیر

در غم و غصه نباشی زمهریر!

گر تو این نکته به جد دریافتی

جان,چو میوهءباغ, لب گز ساختی

پخته و شیرین بگردد کامِ تو

گرمی مرداد گردد جان تو

گر نسازی با قوانین جهان

رفته ای اندر گروه جاهلان

این جهان رود است و ما ماهیِ رود

هم جهت با او شویم و هم سرود.

(راحله نوروز 90)


با امید سالی پر از آگاهی برای همهء دوستان