مزد صبر
هین بهار آمد ز الطاف خدا
سردی دی گشت اکنون در قفا
این بهاران مزد آن صبر است ,لیک
بر درختان جامهء نیکو کشید
در پس هر غم بدان که شادی است
که ز الطاف حدا نشّانی است
گر نباشد غم کنون شادی کجاست؟
گر نباشد دی بهاران را که خواست؟
این قوانین جهانند ای عزیز
گه به بالا و گهی در آن حضیض
گر قوانینش بدانی ای امیر
در غم و غصه نباشی زمهریر!
گر تو این نکته به جد دریافتی
جان,چو میوهءباغ, لب گز ساختی
پخته و شیرین بگردد کامِ تو
گرمی مرداد گردد جان تو
گر نسازی با قوانین جهان
رفته ای اندر گروه جاهلان
این جهان رود است و ما ماهیِ رود
هم جهت با او شویم و هم سرود.
(راحله نوروز 90)
با امید سالی پر از آگاهی برای همهء دوستان
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱۲ ب.ظ توسط راحله
|