ريشه ها

                       اين درختانند همچون خاكيان      دستها بر كرده اند از خاكدان

چند روز قبل پست ريشه در خاك از وبلاگ گرد شهر با چراغ را ميخواندم...
 ايشان به نظريه اي اشاره كردند كه "هنر كه امري متعالي و سبب پرواز روح ميشود ريشه در غرايز تناسلي دارد..."
ناخود آگاه جلوي چشمانم درختي ظاهر شد كه ريشه اي در خاك دارد و ريشه هايي به طرف آسمان
و بلافاصله به ياد ايام يادش به خير و كلاسهاي مورفولوژي گياهي و بحث ريشه ها،افتادم
و اينكه ريشه هايي هستند به نام (ريشه هاي هوايي arial root )كه بالاتر از سطح خاك روي ساقه ميرويند يكي از انواع ريشه ها ي هوايي ريشه هاي صعود كننده نام دارند گياهاني مانند عشقه و پيچ اناري *به كمك  اين ريشه هابالا ميروند  و صعود مي كنند
  هنر و يا صفات خوبي چون عشق ورزي ، بخشش ، نوع دوستي و... همه در ماست اگر شرايط شكوفاييش را محيا كنيم ميتواند ما را مانند همين ريشه هاي صعود كننده تا عرش الهي بالا ببرد  صفات ناپسندي چون كبر و غرور ومنيت ،حسادت و چشم و هم چشمي و ...در نظر من شبيه به (ريشه هاي شمعي  poroporpillar  root   )هستند با اينكه  از ساقه توليد ميشوند اما برعكس به زمين فرو ميروند و بر اثر تداوم ضخيم شده شبيه به تنه ميشوند چنين گياهاني هيچگاه سر بر آسمان نميسايند چون آن ريشه ها او را محكم و از چند محل به زمين متصل كرده ومانع صعود او ميشود گياه لور چنين ريشه هايي دارد درختي كهنسال اما كوتاه پر از ريشه هاي شمعي ضخيم!!
چطوره كمي با خودمون خلوت كنيم و ريشه هامونو يه برسي بكنيم!!

*پ.ن: در صد بالايي از خاطرات كودكي ام را در همين پيچ اناري كه البته سالها بعد با اسمش آشنا شدم جا گذاشته ام گياهي بود كه به كمك همين ريشه ها خود را تا لب ديوار بالا كشيده بود و  ميخواست ببينه بيرون از حياط چه خبره با آن گلهاي خوش رنگ و از همه مهمتر شهد شيريني كه روي پرچم هاش داشت دل بچه هاي تو كوچه را برده بود و بچه ها با لنگه كفش و هر آنچه داشتند سعي ميكردند گلهاي آن را بدست آورند و در اين بين من و خواهرم با حس تملك و خودخواهي مانع اين كار ميشديم اگر دوباره كوچك ميشدم اين بار همه گلهاي  كوچه را به آنها ميدادم و گلهاي حياط را با خواهرم تقسيم ميكردم!!
195256331-30bd51f661-m.jpg

سپندارمذگان مبارك

سپندارمذگان : در ایران باستان، از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۴ روز پس از والنتاین فرنگی! این روز “سپندارمذگان” یا “اسفندارمذگان” نام داشته است.

فلسفه‌ی بزرگ‌داشتن این روز به عنوان روز عشق به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌کردند و علاوه بر این‌که ماه‌ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به عنوان مثال روز اول “روز اهورا مزدا”، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه ) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی “بهترین راستی و پاکی” که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی “شاهی و فرمانروایی آرمانی” که خاص خداوند است و روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پرمهر خود امان می‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را به عنوان نماد عشق می‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌شد، جشنی ترتیب می‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه، مهر نام داشت و در ماه مهر، مهرگان لقب می‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه “سپندارمذ” یا “اسفندارمذ” نام داشت و در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌گرفتند. سپندار مذگان جشن زمین و گرامی‌داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌کردند. ملت ایران از جمله ملت‌هایی است که زندگی‌اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت‌های گوناگون جشن می‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌گذرانده اند. این جشن‌ها نشان‌دهنده‌ی فرهنگ، نحوه‌ی زندگی، خلق و خوی، فلسفه‌ی حیات و کلا جهان‌بینی ایرانیان باستان است. از آن‌جایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم، شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است.

برگرفته از سايت:سپندارمذگان

پ ن:اين روزها بيشتر از هر وقت ويترين مغازه ها به نظرم قرمز مياد بس توش پر از قلب و گل و شمع مخصوص ولن تاين گذاشتن و هر سال از سال پيش داغ تر اصلا همين امسال خودمان به يه جور جشن بالماسكه كه به همين مناسبت ترتيب داده شده بود دعوت شديم ! و يا باباي خودم واسه مامانم اين روز يه شاخه رز قرمز هديه ميده !!

و خودم از ديشب كلي sms تبريك ولن تاين از دوستام دريافت كردم ( كه البته 29بهمن جوابشونو ميدم).

خوب علت اين همه تمايل به اين روز وارداتي(ولن تاين) چيست؟

عدم شناخت ما ايرانيان از هويت تاريخي خودمان سبب شده دچار نوعي خود بيگانگي فرهنگي شويم

راه چاره چيست؟

معرفي هويت تاريخي از طريق رسانه ها و جرايد و... حتي بيلبورد هاي تبليغاتي

خود من از امسال كه فهميدم جريان سپندارمذگان چيست دور هر چي ولنتاينه با غرور خط كشيدم براي اينكه حالا ميدونم خودمون بهترشو داريم!!

هر روزتان سپندارمذ باد.

289.jpg-58519

آيينه دل چون شود صافي و پاك...

کسانی می توانند سخنان بزرگاني چون مولانا را  دریابند که به لحاظ روحی، سنخیتی با خود او داشته باشند اصلا قاعده ي  اين دنيا آن است که هر کسی، آن کس را یار و دوست و همدم خود می یابد که با او سنخیت روحی داشته باشد:


ذره ذره کاندرین ارض و سماست/جنس خود را همچو کاه و کهرباست


پس اگر به خوبان عالم نمی رسیم، از آن است که روح ما نمی تواند لایق همسخنی با آنان باشد. حافظ     می فرماید:


مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد


پس بياييم روح خود را لايق كنيم اما چگونه؟؟؟؟؟


آيينه دل چون شود صافي و پاك/ نقش‌ها بيني برون از آب و خاك

هم بيني نقش و هم نقاش را   /   فرش دولت را و هم فراش را


و در اين بين كساني به حق ميبينند و به حق ميشنوند و به حق ميگويند كه دلشان را صاف و پاك كرده باشند تا نور حق به آن بتابد و از خويشتن خويش فاني شوند و به حق باقي.
( و اين همه پاكي و صافي دل همه از خواص عاشقان است .گفتند عشق چيست؟بوسعيد ابوالخير گفت: عشق دام خداوند است.)


چون بــمُردم از حواس بـوالبشر / حق مـرا شد سمع و ادراک و بـصر

چونک ‌من،من‌نیستم،این‌دم ‌زهوست/ پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست


پ.ن :  در حين نوشتن اين پست به ياد اين شعر مولانا با اجراي استاد لطفي افتادم:

بميريد بميريد
در اين عشق بميريد در اين عشق چو مرديد ,همه روح پذيريد...دانلود


رميده

خدايا خدايا!!
به دادم برس  امشب
كه اين روح رميده است
چو اسبان همه سركش
                     چو بازان همه وحشي
                                     چو دريا همه طوفان
                                                  چو شيران همه غران
مرا ميدرد و او
                رميدَست، رميدَست

راحله (14 بهمن)


mariyed1.jpg

سخنان كوتاه 2

محبت در حق باري ، در همه ء عالم و خلايق

از گبر و جهود و ترسا و جمله موجودات ، كامن است

كسي موجد خود را چون دوست نداشته باشد؟

دوستي در او كامن است ، الا موانع آن را محجوب ميدارد.

مولانا

زندان

دلم ميخواست خود را وا رهانم
از اينجا تا ثريا پر گشايم
ولي افسوس از اين زندان از اين بند
چه خواهد كرد با اين روح در بند؟!!!!!

راحله(12 بهمن8:27ب.ظ)

Photo-Of-Fly--18-.jpg

شوريده

هر چه خون اندر دل من بود
بيرون ريخت از اين ديده ها
حيف از آنچه جمع كردم!
ديده ام بر باد داد

***
من ِ شوريده ي شيدا چه كنم،
، گر نكنم،
دل پر از خون جگر
ببرم پيش نگار
تا نظر بر من شوريده ي شيدا فكند
خون دل را بخرد
پرتوء جانان بدهد.

راحله(12 بهمن 12 ق.ظ)


دل.jpg-92163

سوز دل

ناله ي تنبورم از سوز دل است

زخمه ميخواهد كه آن زخم دل است

تا نباشد زخمي اندر اندرون

كي بنالد ساز و اين ناي درون؟!!

تا نباشد داد و غوغا در قفس

كي زند دف ، بانگ و آوا يك نفس؟!!

راحله (يكشنبه13بهمن)

پ.ن:وبه قول حضرت مولانا:

ناله ي تنبور و بعضي سازها

اندكي ماند بدان آوازها

2006128623058092894-rs.jpg

به ياد هنرمند مرحوم سيد خليل عالي نژاد:عاشقي در ديار خاموشان


( مقاله اي به قلم اقاي هوشنگ جاويد )

سيد خليل را اولين بار در كارگاه ساخت ساز محقري در كرمانشاه ديدم، جواني پرشور، آرام و متفكر كه براي اولين بار دست به ابداع زده بود و كاسه هاي تنبور را به صورت تكه اي و قالب گيري، مي ساخت، او آن قدر به كار خود اطمينان داشت كه مهر «شيدا» را بر آنها نقش مي زد. يكي از آن تنبورها به دست دوستي عزيز رسيد، دوستي از همان جا آغاز شد، او متولد سال 1336 بود و هنوز به دانشگاه راه نيافته بود، استادانه ساز مي زد ولي همواره خود را شاگرد مي دانست از نوجواني اش به تشويق مادر تنبور نوازي را آغاز كرده بود و در طول زمان در محضر پيران جم خانه همچون سيد نادر طاهري، سيد امرالله شاه ابراهيمي، عابدين خادمي و درويش امير حياتي به درك مقام پرداخته بود و آوازهاي كهن كردي را نزد حاج محمود سروش و ميرزا حسين خادمي و مرحوم سيد امرالله تلمذ كرده بود، جواني كه مي دانست گنج عظيمي از نغمه هاي كهن ايراني در موسيقي كردي نهفته است پس از آن كه از راه تجربه علوم لازم را فرا گرفت به دانشگاه روي آورد تا با علوم جديد به اعتلاي بهتري در هنر موسيقي منطقه خود برسد، گرچه كه حضورش به عنوان تكنواز چيره دست در كناره گروه استاد كيخسرو پور ناظري و بعد سرپرستي گرفتن در گروه تنبور نوازان باباطاهر، كنسرت هاي موفق منطقه اي و آهنگسازي هايي كه گاه گداري انجام ميداد قدرت دركي او را از موسيقي منطقه و همين طور به روز درآوردن پاره اي از ملودي هاي منطقه اي براي جذب نسل جوان، به خوبي نشان مي داد.
به دانشگاه هنر كه راه يافت ارتباط خوب و سامان يافته اي با استادان موسيقي كشور پيدا نمود و در راه پژوهش كه همواره از نظرش دور نبود، از استاداني چون مرحوم محمد تقي مسعوديه و محمدرضا درويشي بهره برد، روزي به ديدار استاد مرحوم مسعوديه رفتم، پيش از آن جلسه ايشان مقاله جامع و مختصري درباره يارسان طلب كرده بود، تا مرا ديد گفت: «اين جوان اطلاعات خوبي به من درباره ساز تنبور داده، اگر اين باشد كه خوب مي شد به دنبال موسيقي كردي و تنبور رفت.
سيد خليل بعدها آن اطلاعات مختصر را جامع كرد و به عنوان پايان نامه تحصيلي اش آن را ارايه كرد كه بعدها كتابي شد با عنوان: تنبور از ديرباز تاكنون، در همين تلاش موفق اوليه علمي اش سعي كرد تا براي نخستين بار مقام هاي مهم تنبور نوازان كرمانشاه را آوانويسي كرده و به نت در آورد، گرچه اين اثر ايشان خالي از اشكال نيست اما تاكنون پر بار ترين كتاب درباره ساز تنبور در ايران است و اطلاعات مفيدي در آن گردآمده است.
پس از آن در پي تنظيم تقويم كردي برآمد كه آن را نيز كامل كرد و به دليل آن كه ديگر بر اثر مشغله هاي مختلف ارتباط ديرگاه ما قطع شد ندانستم كه آن را چه كرد.
او علاوه بر خوانندگي و تنبور نوازي سه تار هم مي نواخت و دستي چيره بر آن داشت. سال 1376 بود كه به جشنواره موسيقي حماسي آمد و زير بغل استاد و پيرمرادش درويش امير حياتي را گرفت و او را به صحنه تالار انديشه آورد تا هنرش را عرضه بدارد و خودش نيز در بخشي از برنامه مقام هاي سوار سوار،سماع رقم چهارم، جلوشاهي، سوار سوار، و خان اميري را اجرا كرد و زيبايي كارش در آن بود كه ماهور ايلامي و عالي مكان هي، را براي اولين بار عرضه نمود كه هنر اجرايش مورد تشويق تماشاگران قرار گرفت.
طرح غزل هايش بغضي كهنه داشت، با تنبورش فرياد مي كرد، شعري مي خواند كه تنگ نفس پنجره ها را از بين ببرد، رندي كه عشق را از فرهاد آموخته بود و خود را قرباني غزل هاي شيرين بيستون كرد، حريف لشگر ماتم بود و با هويت شادي و بهجت آشنا، او از آن دست آدمياني بود كه شناسنامه شان در ذهن جامعه مترنم است.
فرصت كه مي يافت سنگي مي زد تا قفل كهنه گي را بشكند، و آن قدر با زخمه اش بر زخم دلش زد تا چاره التيام را فهميد، من نمي دانم چه كسي حاضر شد با چشماني باز بر مرگ مردي بنگرد كه با هر پنجه اش عطر انتظار مي پاشيد و با هر نغمه اش راز مينوي را تفسير مي كرد؟
ولي اين را باور كردم كه سيد خليل در وادي خاموش آرام ننشسته و باز نغمه اي تازه مي سرايد، تا بسرايندش، روحش قرين عافيت باد و بر خانواده اش و يارانش درد فراق هموار باشد.
ديرگاهي است كه اين جا سبدي از نغمه كنج تنبور پر از آتش تو، تبعيد است.
كسي از فاصله قرن به ما مي گويد: نه اين آتش نيست، خنده خورشيد است.


و در آخر سخنی از استاد سید خلیل عالی نژاد:

«هيچ اگر سايه پذيرد، ما همان سايه هيچيم»

ای دف بجز از نام علی یاد مکن ،  بجز از شیوه مردانگیش داد مکن

***

عاشقی درمانده ام داد از فــــراق      هستی از کف داده ام داد از فـــراق

 سر بـــــــــراورده زهر سو اشقیا      سر به کف بنهاده ام داد از فــــراق

 از تن بـــــی سر چه ترسانی مرا      من قلنــــدر زاده ام داد از فـــــراق

 از جفــــــای همرهان گشته دو تا      قــــــــــامت آزاده ام داد از فـــراق

 جستم کمتر بدیدم مــــــــــــرد ره      کـــــاروان وامانه ام داد از فــــراق

 *بیقراری شد سبب تـــــــا راز دل      بـــر شما بگشاده ام داد از فـــــراق

*بيقرار:تخلص سيد خليل


    fne24n.jpg-85979              625plx0.jpg

  2002636460721100869-rs.jpg  10gjo6v.jpg


پ.ن: من عاشق آهنگ ( آيين مستان)  هستم.

سخنان كوتاه 1

نمازٍ‌ ‌‍‍‍‍( دائم)براي آن نيست كه همهء روز  قيام و ركوع و سجود كني،غرض آن است كه
مي بايد آن حالتي كه در نماز ظاهر ميشود پيوسته با تو باشد:اگر در خواب باشي و اگر بيدار باشي،و اگر بنويسي و اگر بخواني ،در جميع احوال خالي نباشي از ياد حق.

(مولانا)

..

نشسته ام با تو     
                       و تو روبروي مني
                                               نيستي ولي هستي
                                                                             اي هستي من 

             و بخارهاي چايِ استكانهاي كمر باريك در حال رقصند از اين بودن                            و تو كه نباشي...

                                        بخارهاي چاي نيز سرگردانند!!!


tarhchaieshirin10.jpg

آب و نار

راحله ديوانه شود
مست مي باده شود
تا شنود زو خبري
بي سر و سامانه شود
آب شود نار شود
از همه بيزار شود
تا كه رسد پيش نگار
مست رخ يار شود

 راحله(10بهمن2:45ب.ظ) ffec1b34e672b298bf01e9af93304ed3.jpg

سوانح

این اثر شاهکار احمد غزالی است و نثر شاعرانه و زیبای آن بر شهرت رساله افزوده است. موضوع آن عشق است:

«این حروف مشتمل است بر فصولی چند که به معانی عشق تعلّق دارد؛ اگرچه حدیث عشق در حروف نیاید و در کلمه نگنجد.»

در این اثر، عشق بشری یا الهی مطرح نیست، بلکه سخن از ماهیّت و احوال و اغراض عشق است. کتاب به هفتاد و پنج فصل کوتاه تقسیم شده است. «ابتدای عشق چنان بُوَد که عاشق معشوق را از بهر خود خواهد؛ و این کس عاشق خود است به واسطه معشوق. و اگرچه نداند که می‏خواهد تا او را در راهِ ارادت خود به کار برد.
گفتم صنما تویی که جان را وطنی     گفتا که حدیث جان مکن گر شَمَنی
گفتم که به تیغ غمزه‏ام چند کُشی؟     گفتا که هنوز عاشق خویشتنی

کمال عشق چون بتابد، کمتر نیش آن بود که خود را برای او خواهد و در راه رضای او جان در باختن، بازی داند. عشق حقیقی آن باشد. باقی همه سودا و هوس و بازی و علّت است.»


«معشوق خود به همه حال معشوق است، پس استغنا صفت اوست. و عاشق به همه حالی عاشق است و افتقار همیشه صفت او. عاشق را همیشه معشوق در باید و معشوق را هیچ چیز در نباید که خود را دارد، لاجرم استغنا صفت او بود.
اشکم ز غم تو هر شبی خون باشد     وز هجر تو بر دلم شبیخون باشد
تو با تویی ای نگار از آن با طربی     تو بی چه دانی که شبی چون باشد؟ 

***

درباره احمد غزّالی و سوانح العشّاق او محققان معاصر سخن گفته‏اند. از جمله:


هلموت ریتر آلمانی: «این اثر کوچک احمد غزالی که به نام «سوانح» می‏باشد، از آثار ارزنده‏ای است که در باب عشق نوشته شده و در دنیای اسلام عرضه شده است. دانشمندانی چون: ابن عربی (638) و ابن حزم (456) و دیگران که قبل و بعد از او آمده‏اند، کوشیده‏اند که در این باب چیزی بنویسند ولی موفق نبوده‏اند.»

دکتر قاسم غنی: «و شیخ احمد غزالی صاحب کتاب سوانح، که کتاب ذوق و شور و حال است که لفظا و معنا کتاب نفیس و شیرین است.»

دکتر ذبیح‏اللّه‏ صفا: «مهم‏ترین اثر غزالی کتاب سوانح اوست. این کتاب را غزالی در معانی احوال و اسرار عشق بدان نحو که مورد توجه و تأمل صوفیان است نوشته، و هر یک از اسرار و معانی را در فصلی مورد بحث قرار داده و در ضمن این فصول، تمثیلاتِ کوتاه و حکایات مختصر برای توضیحِ بیانِ خود گنجانیده است و به اشعار مختلف از غزل و رباعی پارسی و تازی استشهاد کرده که همه لطیف و دل‏انگیز است. شیوه انشای سوانح، بسیار ساده و در عین سادگی پُر مغز و پر معنی است. گرم‏روی و سوختگیِ نویسنده از همه‏جای کتاب مشهود است و این امر موجب شده که در عبارات سوانح به قدر دیوانی از شعر، لطف و حال دیده شود.»

ایرج افشار: «سوانح تصنیف احمد غزّالی یکی از رسالاتِ نغز عرفانی در موضوع «عشق» و به زبان فصیح و بیانی روشن است.»

هانری کُربَن فیلسوف فرانسوی: «احمد غزالی کتابی کوچک به فارسی موجز و دشوار راجع به عشق تألیف کرده که بسی قابل ملاحظه است و آن را «سوانح العشاق» نامیده است. این کتاب از قطعات غنایی و از فصول متوالی و مختصری که بین آن‏ها رابطه‏ای اندک موجود است تشکیل یافته و روان‏شناسی بسیار دقیق و لطیفی در آن به کار رفته است و به قول هلموت ریتر ـ که انتشار این کتاب گران‏بها مدیون اوست ـ مشکل بتوان کتابی یافت که روان‏شناسی را تا چنین مرتبه بلند تجزیه و تحلیل کرده باشد.»

پرتوء يار

پرتويي از يار تابيدن گرفت
اين دل پژمرده روئيدن گرفت
همچو بلبل نغمه خوان از بوي گل
باز شوق يار را از سر گرفت
اين چه حالي بود بر اين دل كه رفت
رفت او و عاشقي از سر گرفت!

راحله(10بهمن12:15 ق.ظ)


photoblog-bahar-bahar.jpg

شیخ احمد غزالی طوسی

مقدمه
عرفان، مجموعه اندیشه‏هایی است که مبتنی بر دریافتِ شخصیِ درونی و کشف و شهودِ صرفا فردی است که ذاتا نمی‏تواند استدلال‏پذیر و منطقی باشد. به همین جهت، تطبیق این دریافت‏ها با مبانی استدلالی و منطق درست نمی‏نماید. از سوی دیگر، اهل عقل و برهان و کلام چون سخنان و آموزه‏های عارفان را با دلیلْ مطابق نیافته‏اند به ردّ و انکار و تحقیر عرفان و عارفان پرداخته‏اند.

برخی از عُرَفا کوشیده‏اند به مبانی و اصول کشفی خود جنبه استدلالی دهند. احمد غزّالی از نخستین عارفانی است که در صورت‏بندی و تنظیم مفاهیم عرفانی کوشیده است.

درباره نویسنده

احمد بن محمد غزّالی احتمالاً بین سال‏های 451 تا 454 هجری قمری در طابران توس به دنیا آمد. او یکی دو سالی از برادر خود، محمد، کوچک‏تر بود و به همراه او به مکتب رفت. در کودکی پدر خود را از دست داد و یکی از دوستان پدر مراقبت و سرپرستی از او و برادرش را به عهده گرفت و آن دو از همان نوجوانی با مسایل عرفانی آشنا شدند.
احمد به همراه برادرش محمد جهت تکمیل تحصیلات به جرجان می‏رود و بعد در نیشابور نزد امام الحرمین ابوالمعالی جوینی به تحصیل می‏پردازد، تا جایی که از جمله فقهای بزرگ شافعی در عصر خود می‏گردد و سرانجام به نیابت از سوی برادر به تدریس در نظامیه بغداد که بزرگ‏ترین مرکز علمی آن عصر و به قول حمداللّه‏ مُستوفی «اُمّ المدارس» بود می‏پردازد. احمد به سفر علاقه داشت و به شهرهای بسیار رفت و سرانجام در حدود سال 520 ق در قزوین درگذشت. مزار او قرن‏ها به نام امام‏زاده احمد شهرت داشت و اکنون مسجد احمدیه نام دارد.

آثار احمد غزالی
1 ـ بحرالحقیقه 2 ـ رسالة الطّیور 3 ـ سوانح 4 ـ عینیّه 5 ـ نامه‏ها 6 ـ پندنامه‏ها 7 ـ مقاله روح

مهم‏ترین اثر احمد غزّالی همان سوانح است که گاه «سوانح العُشاق» نیز خوانده می‏شود.

(مجموعه آثار فارسی احمد غزّالی، به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران، چ دوم، 1370.)

در پست آينده مختصري با اثر ارزنده ء احمد غزالي:(سوانح)آشنا خواهيم شد

gz-kufi-red-big.gif

نامه اي به قلبم


قلب من،من تو را هرگز سرزنش نخواهم كرد.هرگز از آنچه ميگويي احساس شرم نخواهم كرد.ميدانم كه تو فرزند محبوب خدا هستي و او تو را در پناه پرتو عشق و جلال خويش ميگيرد.قلب من ، من به تو ايمان دارم ، من طرفدار تو هستم و برايت دعا ميكنم كه به كمك و حمايتي كه احتياج داري برسي.من معتقدم كه تو عشقت را با هر كسي كه به آن نياز داشته باشد يا شايسته اش باشد قسمت خواهي كرد.از تو ميخواهم به من اعتماد كني.بدان كه به تو عشق مي ورزم و مي كوشم كه تمام آزادي را كه براي شادمانه تپيدن در سينه ام به آن نياز داري به تو بدهم.هر كاري لازم باشد انجام ميدهم تا هرگز از حضور من گرداگردت احساس دلتنگي نكني.
پائولو كوئيلو


 6wmk68p.jpg-51293

شب هجران

امان از اين شب هجران كه تاسپيدهء فجر
بنالم از غم او همچو بلبل شيدا
كجاست تا شنود يار و دست من گيرد؟
بسر رسد غم اين هجر و ناله و افغان
بيا بيا كه ز عشقت چو بيد ميلرزم
كجاست آن بت بالابلند بنده نواز؟
گرَم ز دست شدم عاقلا تو خرده مگير
كه نيست بر دل ديوانه هيچ صبر و قرار

راحله (5 بهمن 1:44 بامداد)


Copy-of-004w02i0GDV.jpg

تنهايي

در خلوت خانه ام نشسته ام تنها
اين تنهايي هم هميشه چيز بدي نيست
چرا  هميشه داد از غم تنهايي سر ميدهيم؟!
بعضي اوقات تنهايي بهتر از هر چيز است
آدم وقتي تنهاست عميق است
انسان در تنهايي و سكوت به چيز هايي ميرسد كه وقتي در جمع است اصلا به آن چيزها نميرسد
حالا با خود فكر ميكنيد عجب آدم منزوي هستم من!

اتفاقا به نحو سرگيجه آوري اهل رفت و آمدم!!

اما يك ماه است فرصتي طلايي پيدا كردم براي تنهايي كه بايد دريابمش

شايد از اين دريافت تنهايي  دُر يافتم!!

تنهايي من آه
بدادم برس امشب
كز خويش برون آيم و راهي بگشايم.


1234567890.jpg-91522

دل ديوانه

دل ديوانه چه گويد؟!
 كه مرا نيست دلي!
آه از آن گردش ايام و
از اين بي خبري
عمر جانانه به در شد كه جمالش بينم
غرق حق گردم و آن پرتوء ذاتش بينم
آه از آن ناز و كرشمه كه مرا آب نمود
هوش را از سر ما برد و دل آزاد نمود.

راحله(1بهمن11:30ق.ظ)


Apophysis-070310-300.jpg