هر چه خون اندر دل من بود بيرون ريخت از اين ديده ها حيف از آنچه جمع كردم! ديده ام بر باد داد
*** من ِ شوريده ي شيدا چه كنم، ، گر نكنم، دل پر از خون جگر ببرم پيش نگار تا نظر بر من شوريده ي شيدا فكند خون دل را بخرد پرتوء جانان بدهد.
راحله(12 بهمن 12 ق.ظ)
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۴۳ ب.ظ توسط راحله
|
ببينيد، ببينيد، زماني، چو گردو شده بودم درونِ قفسِ چوبي ِ اين عقل ِ چو گـــــردو چه بي او شده بودم! مرا عشق، مرا عشق، رها كرد از اين عقل چــــو انجــــير و چونان تـــوت همـــه نــــرم، همه او شده بودم! (راحله)