آيينه دل چون شود صافي و پاك...
ذره ذره کاندرین ارض و سماست/جنس خود را همچو کاه و کهرباست
پس اگر به خوبان عالم نمی رسیم، از آن است که روح ما نمی تواند لایق همسخنی با آنان باشد. حافظ می فرماید:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
پس بياييم روح خود را لايق كنيم اما چگونه؟؟؟؟؟
آيينه دل چون شود صافي و پاك/ نقشها بيني برون از آب و خاك
هم بيني نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را
و در اين بين كساني به حق ميبينند و به حق ميشنوند و به حق ميگويند كه دلشان را صاف و پاك كرده باشند تا نور حق به آن بتابد و از خويشتن خويش فاني شوند و به حق باقي.
( و اين همه پاكي و صافي دل همه از خواص عاشقان است .گفتند عشق چيست؟بوسعيد ابوالخير گفت: عشق دام خداوند است.)
چون بــمُردم از حواس بـوالبشر / حق مـرا شد سمع و ادراک و بـصر
چونک من،مننیستم،ایندم زهوست/ پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست
پ.ن : در حين نوشتن اين پست به ياد اين شعر مولانا با اجراي استاد لطفي افتادم: