بي نهايت
باز هم اين قفس تنگ است و تنگي ميكند كم كم
دل من با همه دلبستگي هاي جهان دارد غريبي ميكند كم كم
صداي زنگ ميآيد كه بر بنديد محملها
و اين بربستن و رفتن چه ذوقي كاشت در دلها
شبم چون روز و روزم شب ، همه اضداد مخلوط اند
غمم شاديو و شادي غم ، و اين حسها چه محدودند!
دل من بي نهايـــــت خواهــــــد و داند كه مي يابد
چرا؟! چون لب به لب سر شار از عشق است و اين را خوب ميداند.
(راحله)
اين جهان به جهانيان واهشتيم و آن جهان به بهشتيان ، وقدم بر نهاديم جايي كه آفريد، را راه نيست.
(ابوالحسن خرقاني)
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۳ ق.ظ توسط راحله
|