دو غزل مي گون
پر كن پياله ها و يكي را به من بده
اين عقل ،خار ِچشم ِدل ماست مي بده
ني ني ، مترس ، كين همه مستي به ما رسد
كــز من گــزند بر تـــو و ميــخانه كم رسد
من خويشتن شكسته واز خويش بَر كَنم
اين عقل مُضمحل كنم و پيش افكنـــم
انديشه ، عقل ، بايد و شايد ، برو ، نرو !
ديوانگي و مستي و بي خويشي و سبو
اين دوّميست پيشه و انديشه ء دلم
كز هر كرانه مينگرم باز خوش دلم.
چون اُستن حنانه ام حنانـــهء حنانـــه ام
از هجر آن ساقي كنون ديوانهء ديوانه ام
اما هنوز از ساغرش مســتانهء مستـــانه ام
امشب بيا و دست گير كز خويشتن بيگانه ام
امشب مي ِ ساقي چرا گيرا تر از گيرا شدست؟!
عقلم ببردست و دلم رسواتر از رسوا شدســـت؟!
امشب مي اش اين روح را نازك تر از گل كرده است
اين ابــر پر بــاران مـا اينجـا پــر از گِـل كرده اسـت!
من دوست دارم امشبم يلداتر از يلدا شود
از عشق بازيهاي ما هر دو جهان زيبا شود
(راحله)
23 رمضان1430
الهي :
ار بوي دهن روزه دار به نزديك تو عطر است!
عيد ، عيد صوم است، نه فطر است
كار نه روزه و نماز دارد ، كار شكستگي و نياز دارد