عجب حس عجيبيه كه آدم يه عمر به دنبال حقيقت باشه و اونو تو ذهنش ترسيم كنه صد البته هر كسي تصور و تجسمي از  حقيقت تو ذهنش داره  كه به دنبال جستجوي همونه بعد چه حسي آدم پيدا ميكنه وقتي ميبينه ، اي دل غافل!!  اصلا اون تصوراتي كه آدم از اون حقيقتِ كل هستي تو مُخيّلش داره حقيقت نيست بلكه بازتاب ذهن خودشه  ! احساس خلاء به آدم دست ميده !!آخه اگه كمي با خود بيانديشيم ميبينيم ماهيت ذهن انسانها جزء نگره اونوقت چطوري ميخواد حقيقت كل رو به وسيلهء اون دريابد؟ حقيقت زنده و پوياست ولي اون برداشت ما يه تصوير و يه عكسه ، و اينو خوب ميدونيم كه عكس زنده نيست!

گفت پيغمبر: شما را اي مهان چون پدر هستم شفيق و مهربان

زان سبب كه جمله اجزاي منيد جزء را از كل چرا برميكنيد؟!!

جزء از كل قطع شد بيكار شدعضو از تن قطع شد مردار شد

تا نپيوندد به كل بار دگر، مرده باشد ، نبودش از جان خبر!!

(دفتر سوم مثنوي)

خوب اين بهترين راه كار ِ كه  آن عالِم فرزانه ،آن عاشق ِديوانه ،مولانا ارائه داده براي اينكه اين مشكل حل بشه بايد اون عقل جزئي رو به عقل كل يا همون حقيقت پيوند بزنيم تا به وحدت و حقيقت واقعي دست پيدا كنيم.

 هشتم مهرماه سالروز بزرگداشتش  گرامي باد

تقديم به او:

تو چه كردي تو چه گفتي اي حكيم / بيت بيت  شعر تو گنـــج رحــيم

*عشــــق در نزد تـــو آن وحـــدت بود / انتــهاي مـــا و مـــن آنجـــا بود

عشــق بيــرون ميــزند از خـــانه ات / از سر مستي برقصد جامــه ات

غرق عشق و مست مستانم همه  / نيك بختم من كه دارم آن همــه

تــا  نفـــس  باقيــست  اي آگــاه راز  / زخمـــه زن تنبـــور دل را هر نماز 

(راحله)

*(مثنوي ما دكان وحدت است

غير واحد هر چه بيني آن بت است )

(دفترششم)

Free Image Hosting At avaxtm.com

پ ن:  مثنوي دكانيست كه متاعي جز وحدت نميفروشدو اين متاع با عشق هم داستان است و عشق خاصيتي جز وحدت بخشي ندارد!
 برخي نام ديگر مثنوي را صيقل الارواح نامند .
آه صيقل ميزند اين روح ِ ما
ميشود معشوق در آن خود نما!!