دوش دیدم که:
نشسته بر سر دیوانی به گمانم حافظ میخواندم، در کنارم پیری بود که معانی باطنی برخی از کلمات را برایم میگفت ( گرچه هیچ از آن معانی به خاطرم نیست )
به کلمهء عشق رسیدم که او گفت:
این همان چیزیست که از ابتدا بوده
گفتم : یعنی از ازل؟
گفت: از ازل.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۸ ب.ظ توسط راحله
|