نگاهي به مضمون فناناپذير عشق
حکما و عرفاي الهي، مقام عشق را تا بدانجا رسانيدهاند که سرّ عالم وجود و محور بناي جهان آفرينش را بر مبناي همين عشق دانستهاند. آنجا که به حديث قدسي معروف استناد ميکنند که حضرت حق فرمود: «کُنتُ کنزاً مَخفياً فَاَحْبَبْتُ انْ اُعرف، فَخلقتُ الْخلق، لِکَي اُعرفَ: من گنج پنهاني بودم، پس دوست داشتم تا شناخته شوم، بنابراين خلق را آفريدم تا شناخته گردم.»[5] ميگويند علت آفرينش مخلوقات، حبّ ذاتي حضرت حق به خويش بود. خواست تا جلوهاي از جمال خود را بنماياند و پرتوي از حسن ازلي خويش را آشکار سازد.
5- اگرچه در اصالت اين حديث جاي ترديد است در اغلب کتب عرفا و متصوفه آمده است از جمله: مصابيحالانوار، سيدعبدالله شبّر، ج2، ص405 و کتاب کشفالاسرار، ميبدي، به اهتمام حکمت، ج6، ص 477 و ح8، ص387
لازمه اين کار اين بود که خلقي باشند تا با مشاهده اين تجلّي جمال مطلق و معرفت به ذات حق، مجنون و شيداي او گردند و پروانه وار گرد شمع وجود او بچرخند.
شمــع ازلــي، دل منــت پــروانـه
جـان هـمه عـالمـي مرا جانانه
از شور سرزلف چو زنجير توخاست
ديـــوانـگي دل مـن ديـوانـه [6]
6- مرصادالعباد، شيخ نجمالدين رازي، به اهتمام محمدامين رياحي، ص49.
به هر حال خدا عالم را آفريد اما هيچ کدام از مراتب جهان هستي، توان تحمّل اين عشق را در خود نديدند.
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت/ فتنهانگيز جهان غمزة جادوي تو بود [7]
7- حافظ، همان منبع، ص285
آنها از پذيرفتن اين بار سنگين امانت الهي سرباز ميزدند: «انا عَرَضناالامانه عليالسموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان، انه کان ظلوماً جهولاً»[8]
8- قرآن کريم، احزاب/ 72.
حتي فرشتگان عالم ملکوت هم قادر به پذيرش اين امانت عشق نبودند.
فرشته عشق نداند که چيست اي ساقي /خواه جام و گلابي به خاك آدم ريز [9]
9- حافظ، همان منبع، ص360
اينجا بود که خداوند انسان را آفريد و او را بر تمام کاينات و افلاک و فرشتگان برتري بخشيد که «وَلَقَد کرمْنا بني آدم وَ حَمَلنْاهُم فيالبّر و البحر و رزقناهم منالطيبات و فضّلناهم علي کثير مِمّنْ خلقنا تفضيلاً»[10] انساني که نتيجه عوالم آفرينش بود و داراي مرتبه جامعيتي که همه مراتب قبل از او در وجودش تعبيه گشته بود.
10- قرآن کريم، اسراء / 70
اَتَــزعَـمُ انــکَ جــرمٌ صـغيرٌ
و فيـک انطـويالعالم الاکبرُ[11]
11- منسوب به حضرت علي (عليه السلام)
حافظ شيرازي، مضامين فوق را چه زيبا در اين غزل خود ياد کرده که ميفرمايد:
در ازل پــرتـو حسنــت ز تجـــلّي دم زد /عشق پيـدا و شـد آتش بـه همه عالـم زد
جلوه اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت /عيـن آتش شد از اين غيرت و بـر آدم زد
عقل مي خواست که زان شعله چـراغ افروزد /برق غيرت بدرخشيد وجهان بر هم زد...[12]
12- حافظ، همان منبع، ص206
بنابراين بذر عشق از همان عهد ازل در سرزمين وجود انسان پاشيده شد و دل او مهبط جلوة جمال لايزالي قرار گرفت.
پيش از آن کاندر جهان باغ و مي انگور /بود از شراب لايزالي جان ما مخموربود
ما به بغداد جهان جان اناالحق ميزديم /پيش از آن کاين دار و گير و نکته منصور بود[13]
13- گزيدة غزليات شمس، شفيعي کدکني. ص150
اينگونه بوده و هست که هيچ گاه انسان از عشق جدا نيست و عشق نيز از آن او منفک نميشود.
البته، اگرچه به عبارتي ميتوان گفت همه عشقها به نوعي پرتوي از همان عشق ازلي و عشق به جمال و کمال مطلق است، گاهي سمت و سوي جمال واقعي اشتباه گرفته ميشود و از مسير صحيح خود خارج ميگردد و آدمي را در پي رنگي ميکشاند که به ننگ او منجر ميشود.
عشق عاطفي و روحاني
نکتهاي که بسيار حايز اهميت و ذکر آن دراين مقوله لازم ميباشد، اين است که همين عشقهاي ناسوتي و محبت انسانها به يکديگر نيز يکسان نيست و با نگاههاي متفاوتي بايد به آنها نگريست.
دستهاي از عشقهاي مجازي، جز هوا و هوسراني و تمايلات جنسي نيست. هماني است که مولوي ميگويد:
عشـقهايي کـز پـي رنگي بود /عشق نبود عاقبت نگي بود[14]
14- مثنوي، تصحيح نيکلسون، دفتر اول، بيت 206
اصلاً نام عشق بر اين تمايلات شيطاني نهادن، خود بيانصافي است زيرا چنين هوسبازاني تنها در فکر ارضاي هواي خويشند و تأمين خواهش خود، نه در پي مطلوب محبوب، تا وقتي طرف مقابل را دوست دارند که خواستههاي نفساني آنها را برآورده سازد.
حسـاب آرزوي خويـش کـردن /بـه روي ديـگران در پيش کردن
نه عشق اين شهوتي باشد هوايي /کجا عشق و تواي فارغ کجايي[15]
15- کليات حکيم نظامي، به اهتمام پرويز بابايي، خسرو و شيرين، ص290، بيت 15 و 16
اين کجا و آن عشق کجا که عاشق، خود را در راه معشوق خويش فاني ميسازد و اصلاً وجودي براي خويش قايل نيست. چنين خواني مقام خامان و گمراهان نخواهد بود.
عشقي که نه عشق جاودانيست بازيچه شهوت جواني است
عشـق آن باشـد کـه کـم نـگردد تا باشد از اين قدم نـگردد[16]
16- همان منبع، ليلي و مجنون، ص482، بيت 86 و 87.
نوع ديگري از عشق، اگرچه ناسوتي است اما ميتوان آن را «عشق عاطفي» نام نهاد. چنين عشقي ميتواند پاک و عفيف باشد، اين عشق را بايد لطيفهاي آسماني دانست که حتي ميتواند به تهذيب نفس و اخلاق و تصفيه باطن و درون انسان منجر گردد و به اين موجود زميني، پروازي آسماني ببخشد. در داستان خسرو و شيرين نظامي، شيرين در پاسخ خسرو، عشق فرهاد را همين گونه توصيف ميکند:
مــرا فــرهاد بــا آن مـهربـانــي
برادر خواندهاي بود آن جهانـي
نه يک ساعت به من در تيزه ديده
نـه از شيرين جز آوازي شنيـده
... از او ديـدم هـزار آزرم دلسـوز
که نشنيدم پيامي از تو يک روز[17]
17- همان منبع، خسرو و شيرين، ص229، ابيات 13-11
چنين عاشق با اخلاصي، به فکر ارضاي خواهشهاي نفساني خويش نيست. با تمام وجود، معشوقش را دوست دارد وحاضر است زير شمشير غمش، رقصکنان برود و در راهش جان نثار سازد. در داستان ليلي و مجنون، سلام بغدادي مجنون را نصيحت ميکند و به او پند ميدهد که:
فرجـام شــوي تـو نيـز خامـوش
و ايـن واقعـه را کنــي فرامـوش
اين شعله که جوش مهرباني است
از گرمــي آتــش جــواني اسـت
چـون درگــذر جــوانـي از مـرد
آن کــورة آتشيـن شـــود ســرد
مجنون با اين سخنان پندآميز بر ميآشوبد و اذهان خيالبافان سرسري نگر را نسبت به پاکي و قداست عشق خود روشن ميسازد:
مجنـون ز حديـث آن نکـواري
از جـاي نشـد ولي شد از جــاي
گفتـا چـه گمان بري که مستـم
يــــا شيفتــهاي هـــواپـرستــم
شــاهنشـه عشقـم از جــلالت
نابـرده ز نفــس خــود خجــالت
از شهـوت عـذرهـاي خاکـــي
معصـوم شــده بـه غســل پاکــي
ز آلايـش نفــس بـــاز رستــه
بــازار هــواي خــود شکستــــه
عشـق است خلاصــه وجــودم
عشق آتش گشت و مـن چو عودم
عشق امـد و خاص کــرد خـانه
مـن رخــت کشيــــدم از ميانــه
با هستي مـن که در شمار اسـت
من نيستم آنچه هســت يـار است[18]
18- همان منبع، ليلي و مجنون، ص565، ابيات 81-69.
ابيات فوق دقيقاً تفاوت عشق حيواني را با عشق عاطفي مشخص ميکند. عشقي که عاشق جز به معشوق نميانديشد، به هيچ کس و هيچ چيز ديگر عنايتي ندارد و تنها او را ميبيند. حقيقتاً اين خود نکته و لطيفهاي روحاني است که در اين عشق نهفته است. نمونههاي فراواني از اين قبيل در ادبيات ما موجود است. به عنوان مثال، علاقهمندان ميتوانند به مناظره زيباي خسرو با فرهاد، اين عاشق صادق شيرين، در منظومه خسرو و شيرين نظامي مراجعه کنند تا عمق چنين عشقي را دريابند.
به راستي کدام عاشق هوسبازي است که حاضر باشد همچون فرهاد به سختترين کارها مثل کوهتراشي تن در دهد و در آن راه، تنها با شنيدن يک خبر دروغ و ناگوار، جان به جان آفرين تسليم نمايد و آيا انصاف است که هدف چنين عشقي را تمايل جنسي بدانيم؟
عشق روحاني و عاطفي، عاشق را از پليدي و دنائت نفس، مبّرا ميسازد. عاشق را به وصال حقيقت ميرساند. در واقع، پرتوي از عشق حقيقي وجودش را اينگونه به آتش ميکشد تا او را به حقيقت واصل کند. حتي وصال چنين عاشقي به معناي پايان راه عشق نيست. آن وصالي که به عشق پايان ميبخشد، عشق حيواني است.
بلبلي برگ گلي خوش رنگ در منقار داشت / و اندر آن برگ و نوا خوش نالههاي زار داشت
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست / گفت ما را جلوة معشوق در اين کار داشت[19]
19- حافظ، همان منبع، 108
حقيقت امر اين است که در عشق عاطفي نه تنها جسم عاشق و معشوق، بلکه روح و عواطف آن، تحت تسخير شکستناپذير عشق است. اين عشق، نيروي خارقالعادهاي است که از اعماق درون آنها ميجوشد و بر تمام وجود آنان چيره ميگردد.
شايد منظور از اصطلاح «المجاز قنطرهالحقيقه» هم همين عشق باشد که عاشق را نهايتاً از عشق عاطفي به عشق الهي واز عالم ناسوت به عالم لاهوت رهنمون ميسازد.
عاشقي گر زين سرو گردن سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبر است[20]
20- مثنوي، تصحيح نيکلسون، دفتر اول، بيت 111.
اين اصطلاح، مشمول عشق هر بي سر و پايي نخواهد شد.
عشقبازي کار بازي نيست اي دل سربباز /زان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوس[21]
21- حافظ، همان منبع، ص362
عينالقضات همداني سخني دارد که ميگويد: «جمال ليلي را دانهاي دان بر دامي نهاده؛ چه داني که دام چيست؟ صياد ازل چون خواست که از نهاد مجنون مرکبي سازد از آن عشق خود، که او را استعداد آن نبود که به دام جمال عشق ازل افتد که آن گاه به تابشي از آن هلاک شدي، بفرمودند تا عشق ليلي را يک چندي از نهاد مجنون مرکبي ساختند تا پخته عشق ليلي شود، آن گاه بار کشيدن عشق الله را قبول تواند کرد.»[22]
22- تمهيدات، عينالقضات همداني، صص 105-104.
گاهي در راه عشق، معشوق زميني، تنها بهانه عشق است نه هدف آن؛ زيرا گاهي درد هجران از شهد وصال براي عاشق لازمتر است. شايد ابتداي عشق از معشوقي زميني آغاز شود، ولي سپس به عشقي پاک و ناب آرماني مبّدل خواهد شد. آيا چنين عشقي ريشه در ازليت و ابديت ندارد؟
آن عشق نه سرسري خيال اسـت
کـورا ابـد الابـد زوال اسـت
مجنون که بلـند نام عشق اســت
از معرفت تمام عشق اسـت.[23]
23- حکايات حکيم نظامي، ليلي و مجنون، ص482، ابيات 88 و 89.
آيا اين عشق، ميتواند منقطع از عشق به زيبايي مطلق جهان آفرينش باشد؟
اي بسا کس را که صورت راه زد /قصد صورت کرد و برالله زد[24]
24- مثنوي، همان منبع، دفتر دوم، 1180
آنچه را هم که به عنوان جمال پرسنی از آن ياد می کنند - اگر چه قابل تأمل است - ميتوان در همين راستا توجيه کرد. همان طور که روزبهان نيز در «عبهرالعاشقين» چنين عشقي را مقدمه عشق به خدا ميداند
سعدي در ابياتي، از آنچه که ديگران آن را نظر بازي او ميدانند، پرده برميدارد، وعقيدهاش را با صراحت اعلام ميدارد:
مطلع غزل او چنين است:
هزار سختي اگر بر من آيد آسان است / که دوستي و ارادت، هزار چندان است
و در اواخر غزل مي گويد:
جماعتي کـه نداننـد حـظّ روحــاني / تفــاوتي که ميـان دواب و حيـوان اسـت
گمان برند که در باغ عشق سعدي را / نظـر به سيـب زنخـدان و نارپستـان است
مرا هر آينه خامـوش بودن اولـيتـر / که جـهل پيـش خردمند، عـذر نادان است
[25]
25- کليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، ص704.
يکي از اهداف بيان مطلب فوق اين بود که بدانيم بسياري از داستانهاي عشقي در متون زبان و ادب فارسي هوسنامهسرايي نبوده است. بايد حقيقت اين پديده شگرف و شگفت عالم وجود انساني را از بطن آن کشف کرد. داستانهاي حکيم نظامي گنجوي از همين نمونهاند. داستان عشق ورقه و گلشاه را هم در منظومه عيوقي بايد از نوع عشق عاطفي به حساب آورد. زيرا در داستان ميبينم که حتي بعد از ازدواج ناخواسته گلشاه با ديگري، که باحيله و ناجوانمردي و برخلاف ميل گلشاه صورت ميگيرد، ورقه ازدواج آنها را ميپذيرد و از آنان جدا ميشود؛ ولي باز عشق عميق اين دو محفوظ ميماند، بدون اين که ذرهاي آلوده ارضاي غرايز جنسي گردد و نهايتاً هم هر دو در راه همين عشق و فراق، جان ميبازند.
بيجهت نيست که در پايان اين منظومه آمده که پيامبر بزرگوار اسلام (ص) بعد از مرگ اين دو عاشق و معشوق که در هجران يکديگر جان دادند، آنها را از قبرشان بر ميانگيزانند و زنده ميکنند و عقد نکاح بينشان منعقد ميسازند و آنان را به وصال هم ميرسانند.
تفاوت اين داستان با داستانهايي نظير «ويس ورامين فخرالدين اسعد گرگاني» يا بعضي رمانهاي خارجي مثل «دلدار بانو چانزلي اثر لارنس»، تفاوت از زمين تا آسمان است.
داستان زيباي ورقه و گلشاه را در پست آينده بخوانيد.
+ نوشته شده در شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷ ساعت ۵:۳۳ ب.ظ توسط راحله
|