گل و ميوه نمي شكفد به پائيز ، كه اين مناظره باشد -يعني به پاييز مخالف مقابله و مقاومت كردن باشد.و گل را طبع آن نيست كه مقابله كند با پائيز. اگر آفتاب حمل تافت بيرون آيد در هواي معتدل عادل. و اگر نه ، سر در كشيد و به اصل خود رفت .پائيز با او ميگويد :اگر تو شاخ خشك نيستي ،پيش من برون آي ، اگر مردي! او ميگويد :پيش تو من شاخ خشكم و نامردم، هر چه خواهي بگو.
اي پادشاه صادقان ، چون من منافق ديده اي؟
با زندگانت زنده ام ،با مردگانت مرده ام! (فيه ما فيه ص 154 )

گل و ميوه نمي شكفد به پائيز...:گل در پيش سليمان عادل بهار ميشكفد و در عهد چنگيز خزان پنهان.
اين در نظر مولانا نفاقي خوش و پندي دلكش است ، كه منافق چنين بايد بود:
با دلبران و گلرخان چون گلستان بشكفته ام
با منكران دي صفت همچون خزان افسرده ام.(ديوان شمس)
و حافظ و سعدي نيز چنين بودند كه در هر مقام مناسب شا.ن آن رفتاري ميكردند
حافظم در مجلسي ، دردي كشم در محفلي / حاليا بنگر كه چون با خلق صنعت مي كنم (حافظ)
با بدان بد باش و با نيكان نكو / جاي گل، گل باش و جاي خار ،خار (سعدي)
مولانا خفتن درختان و گياهان را در پائيزبه خفتن اصحاب كهف در غار تشبيه كرده كه بنا به روايت قرآن از جور پادشاه زمان به غاري پناه بردند و آنجا دراز بخفتند تا دور ظالم بسر آيد:
آن درختي كو شود با يار جفت / از هواي خوش ز سر تا پا شكفت
در خزان چون ديد او يار خلاف / در كشيد او روي و سر زير لحاف
گفت يار بد بلا آشفتن است /چونكه او آيد طريقم خفتن است
پس بخسبم باشم از اصحاب كهف / به ز دقيانوس باشد خواب كهف. (مثنوي)