طبق وعده قرار بود در اين پست از انديشه هاي عرفاني روزبهان بقلي سخن به ميان آوريم اما دو شنبه هشتم مهرماه است و سالروز بزرگداشت ملاي روم ،جلال الدين محمد بلخي  گفتيم اين پست را با نام او مزين كنيم.
گرچه بهترين معرف هر گوينده ،سخن اوست كه اگر چون مشك مشام جان را معطر كند نياز به گفتن عطارندارد .آفتاب جمال مولانا نيز اكنون چندين هزار ماه است كه در آسمان ذوق و معرفت الاهي طلوع كرده و همچنان در وسط اسماء عالم جان بر تخت نيم روز نشسته و از مدح و ثناي عالميان بي نياز است:
مدح تعريف است و تخريق حجاب /فارغ است از مدح و تعريف آفتاب.
و آنكس كه در بغداد ازل كوس اناالحق زده و در پيش از اين انگورها مي-خورده و باده در جوشش گداي جوش اوست دستخوش سال و ماه كي باشد؟
پيش از آن كاندر جهان جام مي و انگور بود /از شراب لايزالي جان ما مخمور بود/ما به بغداد جهان كوس اناالحق مي زديم/پيش از آن كاين گير و دار و قصهء منصور بود.
اما مولانا با آن شراب مدام همچنان خمار بادهء وصال بود و صبحگاهي مست و حيران بر براق همت نشست و به معراج شهود رفت و به ضيافت جاودانهء ساقي ابرار راه يافت.در آن محفل خاص كه جبرييل امين را در آن راه نيست راز دل را با معبود خويش در ميان نهادو دامن دلدار را گرفت و التماس كرد كه در بارگاه انس بماند.اما باوي گفتند كه نجات به تنهايي ميسر نيست بايد به بازار مكارهء عالم باز گردد و مردمان را بدين مقام دعوت كند:
صبحدم گشتم چنان از بادهء انوار مست /كافتاب آسا فتادم بر در و ديوار مست./جبرييل آمد ،براق آورد و گفتا بر نشين!/جام بر دستند بهرت منتظر، بسيار ، مست/بر لب درياي اعظم كشتي ديدم ،در او/احمد مرسل به حال و حيدر كرار مست/باده از دست خدا نوشيدم و بوسيدمش/آستين افشان گرفتم دامن دلدار مست/گفتم اكنون باز ميداري از اين محفل مرا؟/يا مرا گويي برو در عرصهء بازار مست؟/گفت :(ني ،ني، ساربان ما تويي، اي شمس دين/رو مهار اشتران گير و بكش قطار،مست)
مولانا همه مسائل فلسفي و كلامي و عرفاني و اخلاقي را با كليد عشق ميگشايد:
يك دسته كليد است به زير بغل عشق/از بهر گشائيدن ابواب رسيده .
قصه پردازان از ديدار مولانا و شمس حكايت ها كرده اند از جمله:
مولانا با جمعي از مريدان سوار بر اسب از مدرسه به خانه ميرفت.شمس بر وي در آمد و گفت:مولانا منظور از علم چيست؟گفت:روش سنت و آداب شريعت.گفت:اينها همه روي ظاهر است.مولانا گفت:وراي اين چيست؟شمس گفت:علم آنست كه به معلومي رسي.و از ديوان سنايي اين بيت بر خواند:
علم كز تو ،تو را بنستاند/جهل از آن علم به بود بسيار.
مولانا به پاي آن بزرگوار افتاد و از تدريس باز ماند.
اين قصه ها بهرهء عوام از بادهء خاصان است ، هر چند جامي گفته:
پيش ارباب خرد شرح مكن مشكل عشق/سخن خاص مگو ،محفل عام است اينجا
توصيهءمولانا اين است كه:اگر از عام بترسي كه سخن فاش كني،سخن خاص نهان در سخن عام بگو.
و شان قصه همين است كه صورت آن دام عاميان است و معناي آن دانهء اولي الابواب.

پ ن:مقاله اي ميخواندم از يك مولوي شناس و نويسندهء كتاب (مولانا و آيات قرآن)،-كاظم محمدي- وي معتقد است:"نام گذاري سال 2007 به نام مولانا را بايد به فال نيك گرفت اما جنبه ديگري هم دارد اين كه چيزي عموميت پيدا ميكند و خوشايند نيست و خود اصل كار زير سوال ميرود و عوام زده  ميشود و متاسفانه اين اتفاق براي مولانا افتاده همانطور كه براي حافظ رخ داده!!!!

- من اين نظر را نميتوانم درك كنم!