طنز رستم نامه
گاه نيوشيدن چاي عصرانه همي رسيد كه رستم نابگاه آهي چند از حلقوم خود به در آوردي كه در دم تهمينه مچ او بگرفتي كه اي رستم دستان !از بهر چه آه ميكشي؟
رخت هايت ناشور بماندي، يا چاي عصر گاهت جوشيده و بي عطر بدي يا از براي داشتن تهمينه زني در سراي خود بي تاب شدي كه ترا اينچنين آه از نهاد بر آمده؟
رستم كه بديد تا به خود بجنبد هزار وصله ي ناجور به او بچسبيدي و در مهلكه اي عظيم تر از نبرد با ديو دو سر گرفتار آمدي ، في الفور از براي ماست مالي كردن آه خانمانسوز خود بر آمدي و رو به تهمينه بگفت : اي شير زن !رخت هايم را با ماشين لباسشويي و پودر 700 توماني آنچنان بشسته اي كه نخهاي آن نمايان همي شدي و چاي عصر گاهت نيز با مارك اعلا بدي و از عطر آن افراسياب را به مطبخ ما رشك بردي!!
تهمينه كه شش دانگ حواسش جمع بدي رو برستم بكرد و بگفت: اين حنا ديگر رنگي به رخساره ندارد، بگو آه از بهر چه كشيدي و گرنه به بانگي عظيم مادرم را به اينجا فرا همي خواهمي.
رستم را رنگ از رخساره بپريد و ازآن پس پرده محافظه كاري بدريدي و چشم خود بسته و دهانگاه خود باز نمودي كه :اي تهمينه !چطور بياد نداري كه از بهر ستاندن خودرويي ،آنچنان الم شنگه اي براه انداختي در ايران و توران ،كه((افراسياب را خودرويي سمند نام در پاركينگ پارك بدي و ما را چاهار پايي رخش مانند در سراي)) و بناچار رخش نازنينم را بفروختم ،با آن خودرويي ستاندم ملي وار،دوگانه سوز و وانت گونه كه نه لوله اگزوز بداشتي،نه چراغ جلو و دوگانه سوزي آن به شرطها و شروطها.
و باز دست از من بر نداشتي كه عيال گشتاسب را در خانه سوناتا همي باشد و مرا وانت پيكان كه كلاس آن پايين بدي و من داغ رخش بر دل،في الاجبار داغ چندين چك قريب الوقوع بي پشتوانه سفيد صورت نيز بر دل بگذاردمي از بهر خريد"آزرا" خانمان خود بيكباره به باد دادمي.
و اينك موعد چكها رسيده و رخش از دست همي رفته و براي آزرا سهميه بنزين قطع همي شده و مرا خاك بر سر گشته.
تهمينه را طاقت اينچنين درشت گويي نبوده و نيز تحت سريال مارال بانو همي بود ، پس به خانه خواهر خود همي رفت و از دست رستم به دادگاه خانواده شكايت ببرد از براي رفتار خشونت آميز.
و رستم بماند و زين بي يال و كوپال رخش آونگان بر ميخ طويله.
پ ن : البته دور باد اين وصله ها از راحله بانو و خاتوناني كه گذارشان به اين تار نگار همي افتد!!

و توضيحي بر سوال آن بزرگوار(آقا رضا) كه پرسيده بودند : (سهراب كجا بود؟)
تهمينه و رستم را پسري بود سهراب نام:
(تو گفتي گو پيلتن رستم است/ وگر سام شير است وگر نيرم است
چو خندان شد و چهره شاداب كرد/ ورا نام تهمينه ،سهراب كرد)
كه در آن گيراگير در دانشگاه آزاد اسلامي واحد دبي همي به كسب علم و معرفت و جوانمردي و جنگاوري مشغول.
(هنوز از دهن بوي شير آيدش / همي راي شمشير و تير آيدش)
و در اين سوي كارزار چكهاي قريب الوقوع آن شير پسر كمر رستم را خم همي كرده بود.
هنگامه اي كه سهراب اندر احوالات پدر خبر دار گشت آهي از نهاد بر آورد كه:
(چو اين داستانها شنيدم ز تو / بسي لب به دندان گزيدم ز تو)
رخت هايت ناشور بماندي، يا چاي عصر گاهت جوشيده و بي عطر بدي يا از براي داشتن تهمينه زني در سراي خود بي تاب شدي كه ترا اينچنين آه از نهاد بر آمده؟
رستم كه بديد تا به خود بجنبد هزار وصله ي ناجور به او بچسبيدي و در مهلكه اي عظيم تر از نبرد با ديو دو سر گرفتار آمدي ، في الفور از براي ماست مالي كردن آه خانمانسوز خود بر آمدي و رو به تهمينه بگفت : اي شير زن !رخت هايم را با ماشين لباسشويي و پودر 700 توماني آنچنان بشسته اي كه نخهاي آن نمايان همي شدي و چاي عصر گاهت نيز با مارك اعلا بدي و از عطر آن افراسياب را به مطبخ ما رشك بردي!!
تهمينه كه شش دانگ حواسش جمع بدي رو برستم بكرد و بگفت: اين حنا ديگر رنگي به رخساره ندارد، بگو آه از بهر چه كشيدي و گرنه به بانگي عظيم مادرم را به اينجا فرا همي خواهمي.
رستم را رنگ از رخساره بپريد و ازآن پس پرده محافظه كاري بدريدي و چشم خود بسته و دهانگاه خود باز نمودي كه :اي تهمينه !چطور بياد نداري كه از بهر ستاندن خودرويي ،آنچنان الم شنگه اي براه انداختي در ايران و توران ،كه((افراسياب را خودرويي سمند نام در پاركينگ پارك بدي و ما را چاهار پايي رخش مانند در سراي)) و بناچار رخش نازنينم را بفروختم ،با آن خودرويي ستاندم ملي وار،دوگانه سوز و وانت گونه كه نه لوله اگزوز بداشتي،نه چراغ جلو و دوگانه سوزي آن به شرطها و شروطها.
و باز دست از من بر نداشتي كه عيال گشتاسب را در خانه سوناتا همي باشد و مرا وانت پيكان كه كلاس آن پايين بدي و من داغ رخش بر دل،في الاجبار داغ چندين چك قريب الوقوع بي پشتوانه سفيد صورت نيز بر دل بگذاردمي از بهر خريد"آزرا" خانمان خود بيكباره به باد دادمي.
و اينك موعد چكها رسيده و رخش از دست همي رفته و براي آزرا سهميه بنزين قطع همي شده و مرا خاك بر سر گشته.
تهمينه را طاقت اينچنين درشت گويي نبوده و نيز تحت سريال مارال بانو همي بود ، پس به خانه خواهر خود همي رفت و از دست رستم به دادگاه خانواده شكايت ببرد از براي رفتار خشونت آميز.
و رستم بماند و زين بي يال و كوپال رخش آونگان بر ميخ طويله.
پ ن : البته دور باد اين وصله ها از راحله بانو و خاتوناني كه گذارشان به اين تار نگار همي افتد!!

و توضيحي بر سوال آن بزرگوار(آقا رضا) كه پرسيده بودند : (سهراب كجا بود؟)
تهمينه و رستم را پسري بود سهراب نام:
(تو گفتي گو پيلتن رستم است/ وگر سام شير است وگر نيرم است
چو خندان شد و چهره شاداب كرد/ ورا نام تهمينه ،سهراب كرد)
كه در آن گيراگير در دانشگاه آزاد اسلامي واحد دبي همي به كسب علم و معرفت و جوانمردي و جنگاوري مشغول.
(هنوز از دهن بوي شير آيدش / همي راي شمشير و تير آيدش)
و در اين سوي كارزار چكهاي قريب الوقوع آن شير پسر كمر رستم را خم همي كرده بود.
هنگامه اي كه سهراب اندر احوالات پدر خبر دار گشت آهي از نهاد بر آورد كه:
(چو اين داستانها شنيدم ز تو / بسي لب به دندان گزيدم ز تو)
+ نوشته شده در جمعه ۱۹ مهر ۱۳۸۷ ساعت ۹:۳۲ ب.ظ توسط راحله
|