من و اتاقم
و من چه دلتنگم و عجيب است انسان در ميان عزيزان خود تنها باشد !
به اتاقم پناه مي برم به ديوار هايش عادت كرده ام ، مدتيست مي خواهم كاغذ ديواريش كنم ولي حس مي كنم با اين كار پشت نقابي پنهانش مي كنم . خوب چه ايرادي دارد؟ تازه مي شود مثل ما آدمهاي پنهان شده ي پشت اين حجابها و نقابها و واي از آن روز كه اين پرده بر افتد آنگاه نه تو ماني و نه من !!
نميدانم چرا مدتيست پي تغيير دكور اتاق و وبلاگم هستم؟!
اين روزها آن ديواري را كه رادياتور دارد را از همه جا بيشتر دوست مي دارم ولي اي كاش بجايش يك بخاري بود! روي يك تشكچه پر مينشينم و پشتم را ميچسبانم به رادياتور و فرو ميروم در دنياي كتابهايم ( مثل اين پير مردها !) در مثنوي و ديوان كبير و فيه ما فيه و حافظ و شطحيات صوفيان در سخنان زيبا و عميق مسيحا برزگر ، هم او كه ميگويد:
" انسان پيش در آمد حلاج و بودا و مولانا است ، انسان لوح سپيد است ، بر اين لوح هنوز نقشي زده نشده است، و اين نقش بدون همكاري تو زده نخواهد شد ، تو بايد با طيب خاطر رنگهاي دل انگيز درونت را بر آن بريزي .وجود تو چنان بزرگ است كه با غذاهاي اندك و زندگي روزمره اشباع نخواهد شد ،انسان تيري است رها شده از كماني و راهي نشانه اي . انسان در مسيرآن نشانه است و بايد بر آن بنشيند.انسان مسافر است."
به بالاي سرم نگاه ميكنم ، ديوار كناري پر است از كتاب ، چقدر روح انسان در تغيير است خوب شد به كتابها عميق تر نگاه كردم ، ژنتيك، تكامل موجودات ، قارچ شناسي مخصوصا فيزيولوژي پزشكي زماني جز. بزرگي از زندگي من بودند و مرا با خود به دنياي ديگري ميبردند نميدانم شايد هم چيزهايي كه من در دنياي ميكروسكوپي ميديدم و بر خود ميلرزيدم مرا از تونلي مخفي به دنيايي ديگر برد و شايد هم ...؟!!!
و در بين كتابها رايانه ام كه مرا با خود به دنياي مجازي ام ميبرد و چه انس گرفته ام با اين دنيا و دوستان خوبم كه مدتيست بخاطر مشكلات مخابراتي از اين ديدار محرومم.چيز غريبيست اين تكنولوژي !
دل رنجور مدتيست به طنبور نوايي پيدا كرده و ما نيز دل صد پاره ي خود را به نوايش داديم گاهي نيز جان چو دف به دست ميايد و ما نيز پرده اي ميزنيم تا ذرات جهان به عشق آن خورشيد رقصان ز عدم به سوي هست آيند!
و گاه گاهي هم به قول سهراب قفسي ميسازم با رنگ ميفروشم به شما( گرچه من تا بحال هيچ كدامشان را نفروختم چون نمي توانم!)
تا به آواز شقايق كه در آن زندانيست دل تنهاييتان تازه شود.
بله به اين اتاق عادت كرده ام هر جا كه باشم حتي زمان ورزش ومشغوليات روزمره دوست دارم زود تر از آن كار فارغ شوم تا لختي در اين كنج دنج بياسايم و در عمق بي انتهاي خود فرو روم و سپس شاداب از آن سر بر آورم همچون استراحتي جانبخش!
سه شنبه 28 آبان
به اتاقم پناه مي برم به ديوار هايش عادت كرده ام ، مدتيست مي خواهم كاغذ ديواريش كنم ولي حس مي كنم با اين كار پشت نقابي پنهانش مي كنم . خوب چه ايرادي دارد؟ تازه مي شود مثل ما آدمهاي پنهان شده ي پشت اين حجابها و نقابها و واي از آن روز كه اين پرده بر افتد آنگاه نه تو ماني و نه من !!
نميدانم چرا مدتيست پي تغيير دكور اتاق و وبلاگم هستم؟!
اين روزها آن ديواري را كه رادياتور دارد را از همه جا بيشتر دوست مي دارم ولي اي كاش بجايش يك بخاري بود! روي يك تشكچه پر مينشينم و پشتم را ميچسبانم به رادياتور و فرو ميروم در دنياي كتابهايم ( مثل اين پير مردها !) در مثنوي و ديوان كبير و فيه ما فيه و حافظ و شطحيات صوفيان در سخنان زيبا و عميق مسيحا برزگر ، هم او كه ميگويد:
" انسان پيش در آمد حلاج و بودا و مولانا است ، انسان لوح سپيد است ، بر اين لوح هنوز نقشي زده نشده است، و اين نقش بدون همكاري تو زده نخواهد شد ، تو بايد با طيب خاطر رنگهاي دل انگيز درونت را بر آن بريزي .وجود تو چنان بزرگ است كه با غذاهاي اندك و زندگي روزمره اشباع نخواهد شد ،انسان تيري است رها شده از كماني و راهي نشانه اي . انسان در مسيرآن نشانه است و بايد بر آن بنشيند.انسان مسافر است."
به بالاي سرم نگاه ميكنم ، ديوار كناري پر است از كتاب ، چقدر روح انسان در تغيير است خوب شد به كتابها عميق تر نگاه كردم ، ژنتيك، تكامل موجودات ، قارچ شناسي مخصوصا فيزيولوژي پزشكي زماني جز. بزرگي از زندگي من بودند و مرا با خود به دنياي ديگري ميبردند نميدانم شايد هم چيزهايي كه من در دنياي ميكروسكوپي ميديدم و بر خود ميلرزيدم مرا از تونلي مخفي به دنيايي ديگر برد و شايد هم ...؟!!!
و در بين كتابها رايانه ام كه مرا با خود به دنياي مجازي ام ميبرد و چه انس گرفته ام با اين دنيا و دوستان خوبم كه مدتيست بخاطر مشكلات مخابراتي از اين ديدار محرومم.چيز غريبيست اين تكنولوژي !
دل رنجور مدتيست به طنبور نوايي پيدا كرده و ما نيز دل صد پاره ي خود را به نوايش داديم گاهي نيز جان چو دف به دست ميايد و ما نيز پرده اي ميزنيم تا ذرات جهان به عشق آن خورشيد رقصان ز عدم به سوي هست آيند!
و گاه گاهي هم به قول سهراب قفسي ميسازم با رنگ ميفروشم به شما( گرچه من تا بحال هيچ كدامشان را نفروختم چون نمي توانم!)
تا به آواز شقايق كه در آن زندانيست دل تنهاييتان تازه شود.
بله به اين اتاق عادت كرده ام هر جا كه باشم حتي زمان ورزش ومشغوليات روزمره دوست دارم زود تر از آن كار فارغ شوم تا لختي در اين كنج دنج بياسايم و در عمق بي انتهاي خود فرو روم و سپس شاداب از آن سر بر آورم همچون استراحتي جانبخش!
سه شنبه 28 آبان

+ نوشته شده در یکشنبه ۳ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط راحله
|