قمار عاشقانه
خنك آن قمار بازي كه بباخت آنچه بودش بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
من كتابي ديدم واژه هايش همه از جنس بلور
چقدر دلم ميخواست نزدخالق آن كتاب روم و چقدر دلم ميخواهد چون بلور باشم شفاف و بي رنگ
مثنوي معنوي مولوي هست قرآن در زبان پهلوي
گرچه كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ ،كار ما شايد اين است كه در افسون گل سرخ شناور باشيم.
شناور
و عجب خاصيتي دارد اين شناوري يا بشكند يا بگذرد كشتي از اين گردابها!!
نميدانم كشتي من از آخر ميشكند يا ميگذرد؟!
مرا سفر به كجا خواهي برد؟
كجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند و بند كفش به انگشتهاي نرم فراغت گشوده خواهد شد؟
و من چگونه خواهم توانست بند هاي تعلق را از كفش سنگين وجودم بگشايم؟!!
كسي هست ياريم كند و اين روح آزادگي را در من بدمد؟!!
بي شك هست چون دورها آواييست كه مرا ميخواند
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱:۳۷ ق.ظ توسط راحله