شايد واقعيتها تلخ باشند
عشق و عرفان از ديدگاه ابن عربي را ميخواندم كه به اينجا رسيدم:
( هر كس كه تو را دوست ميدارد براي خود تو، تو هم بر عشق و محبت به او پابرجا و وفادار باش كه اينگونه محبت محبت راستين است. و محبت خدا هم نسبت به مخلوق همين گونه است .زيرا خداي مهربان هم به مخلوق خود براي خود آنان محبت مي ورزد نه براي خودش)
صفحه بعد را نيز خواندم اما هيچ نفهميدم ، چون تمام حواسم را در همين چند خط جا گذاشته بودم لاجرم برگشتم و باز خواندمش و به خود آمدم ديدم به به چه افكاري مرا محاصره كرده!
به راستي چه كسي، ديگري را به خاطر خود او دوست ميدارد؟
جوابي كه به خودم دادم فكر ميكنم واقع گرايانه بود و از فانتزي بدور، نميدانم!!!
اگر ما كسي را دوست ميداريم به خاطر وجود خودمان است به خاطر فرار از تنهايي به خاطر احساس نياز به يك همزبان و هم دل پس ما او را بخاطر خود او دوست نداريم در اصل به خاطر خودمان است كه دوستش داريم!
لحظه اي با خود انديشيدم :عشق مادر به فرزند از اين قاعده مستثني است و بي قيد و شرط است اما همان افكار كه مرا محاصره كرده بودند سريع جوابم را دادند : خيردر واقع فرزندانمان را نيز براي خودمان ميخواهيم ترس از بيماري او جدايي او و اينكه روزي تركمان كند همه در نهايت بر ميگردد به نيازهاي روحي خودمان به همان ترس از تنها ماندن !
پس اگر من كسي را دوست داشته باشم به خاطر خودم است؟
و يا اگر كسي مرا بخواهد بخاطر خودش است؟
دلم از اين همه خود خواهي گرفت
پس محبت راستيني كه ابن عربي ميگويد كجاست؟؟!!
و اما رسيدم به آنجا كه گفت: (خداي مهربان به مخلوق خود براي خود آنان محبت ميورزد نه براي خودش)
ميخواهم كمي كفر بگويم، خدايا ببخش.
و اما خدا فراتر از آن است كه ما آن را با حواس محدودي كه داريم درك كنيم پس براي قابل فهم تر شدن به خدا صفتهايي ميدهيم تا بدين وسيله او را براي خود قابل ادراك كنيم اگر ما موجوداتي بوديم با حواسي ديگر ممكن بود القاب ديگري به او نسبت دهيم ....
بند كن چون سيل سيلاني كند ورنه رسوايي و ويراني كند
امروز هجوم افكار بر من از نوع ديگري بود!!فعلا از خواندن كتاب عشق و عرفان منصرف شدم!!!
كسي هست مرا ياري كند؟؟؟؟؟
( هر كس كه تو را دوست ميدارد براي خود تو، تو هم بر عشق و محبت به او پابرجا و وفادار باش كه اينگونه محبت محبت راستين است. و محبت خدا هم نسبت به مخلوق همين گونه است .زيرا خداي مهربان هم به مخلوق خود براي خود آنان محبت مي ورزد نه براي خودش)
صفحه بعد را نيز خواندم اما هيچ نفهميدم ، چون تمام حواسم را در همين چند خط جا گذاشته بودم لاجرم برگشتم و باز خواندمش و به خود آمدم ديدم به به چه افكاري مرا محاصره كرده!
به راستي چه كسي، ديگري را به خاطر خود او دوست ميدارد؟
جوابي كه به خودم دادم فكر ميكنم واقع گرايانه بود و از فانتزي بدور، نميدانم!!!
اگر ما كسي را دوست ميداريم به خاطر وجود خودمان است به خاطر فرار از تنهايي به خاطر احساس نياز به يك همزبان و هم دل پس ما او را بخاطر خود او دوست نداريم در اصل به خاطر خودمان است كه دوستش داريم!
لحظه اي با خود انديشيدم :عشق مادر به فرزند از اين قاعده مستثني است و بي قيد و شرط است اما همان افكار كه مرا محاصره كرده بودند سريع جوابم را دادند : خيردر واقع فرزندانمان را نيز براي خودمان ميخواهيم ترس از بيماري او جدايي او و اينكه روزي تركمان كند همه در نهايت بر ميگردد به نيازهاي روحي خودمان به همان ترس از تنها ماندن !
پس اگر من كسي را دوست داشته باشم به خاطر خودم است؟
و يا اگر كسي مرا بخواهد بخاطر خودش است؟
دلم از اين همه خود خواهي گرفت
پس محبت راستيني كه ابن عربي ميگويد كجاست؟؟!!
و اما رسيدم به آنجا كه گفت: (خداي مهربان به مخلوق خود براي خود آنان محبت ميورزد نه براي خودش)
ميخواهم كمي كفر بگويم، خدايا ببخش.
و اما خدا فراتر از آن است كه ما آن را با حواس محدودي كه داريم درك كنيم پس براي قابل فهم تر شدن به خدا صفتهايي ميدهيم تا بدين وسيله او را براي خود قابل ادراك كنيم اگر ما موجوداتي بوديم با حواسي ديگر ممكن بود القاب ديگري به او نسبت دهيم ....
بند كن چون سيل سيلاني كند ورنه رسوايي و ويراني كند
امروز هجوم افكار بر من از نوع ديگري بود!!فعلا از خواندن كتاب عشق و عرفان منصرف شدم!!!
كسي هست مرا ياري كند؟؟؟؟؟
+ نوشته شده در چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷ ساعت ۷:۴۸ ب.ظ توسط راحله
|