و بوي بهار مي آيد
از تمام روزنه هاي خانه ام
و صداي مردي كه در كوچه چه بي پروا سر ميدهد:
بنفشه گُلـــــــه بنفشه گلــــــــه
و از اتاقم چه راحت حس ميكنم او را و بنفشه هاي پشت دوچرخه اش را زرد و بنفش اند و همگي در انتظار.
از خانه بيرون ميزنم در جستجوي بهار...
و در راه عشقه اي ديدم با تمام عشق پيچيده بر كاجي كهن سال نميدانم چه مدت بود كه محو تماشايش بودم كه عابران امتداد نگاه مرا ميگرفتند ولي نميدانستند به كجا ميرود!!!!
و درخت مهد كودك بيتا در اين اسفند ماه چه پر شكوفه بود از همجواري با اين همه شكوفه گويي او نيز به خود آمده بود زود تر از همه، و من مست عطر شكوفه هاي بادام
گاهي زودتر از آنكه فكرش را بكنيم دير ميشود
كاش ما هم به خود آييم و در باغچه ي دلمان بنفشه بكاريم بجاي كينه
و غبار ياس و نا اميدي را بزداييم ازطاقچه ء دلهامان
و زنگار از آيينه اش
تا غماز باشد او نيز در اين بهاران.

+ نوشته شده در یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۳۰ ب.ظ توسط راحله
|