همه و هيچ
هر زمان حس كردي چيزي هستي بدان كه هيچ نيستي! (خودم)
از خانقاهي بگذرم آن خانه را بر هم زنم
از چنگ و دف تنبور و ني خواب فلك بر هم زنم
از شهر هايي بگذرم قونيه را هم سر زنم
آن گنبد خضراء را چون كفترانش پر زنم
سنگم ببين مومم ببين غولم ببين مورم ببين
هم كوهم و هم دره ام هم آفتاب و سايه ام
هم شمع و هم پروانه ام هم عاقل و ديوانه ام
هم آهو و هم ضامنم هم شاكر و هم كافرم
عطار نيشابوريم من ملّاي روميم
اما كنون گر بنگري...
من در خراسان نيستم
اينجا و آنجا نيستم
نه بلخ و نه قونيه را
نيشابور و تركيه را
گر من همه هيچم دگر، اينجا نيَم آنجا نيَم
اينجا و آنجا را مبين اين هو و اين ها را مبين
اوراببين اوراببين اوراببين اوراببين
(راحله 22اسفند)

+ نوشته شده در جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۲:۰ ب.ظ توسط راحله
|