سفر مرا با خود برد ، برد به دل تاريخ  و فرهنگ  كهن اين مرز و بوم
گذر كردم از- بزرگترين كاروانسراي ايران و  از جلوي چشمانم ميگذشتند كاروانياني كه در رواقها  بار سنگين خستگي ماهها سفر ِ جاده ابريشم را در شبي پر ستاره  از تن بدر ميكردند .
و بعد- پايتخت و ازدحامش و انسانِ تنها كه در اين ازدحام باز هم تنهاست!! ، مترو و آدمهايش كه چونان مورچگاني از پلكانش سرازير بودند به داخل زمين ،  تجريش بود و پيراشكي هاي كاسكو كه مرا از غش كردن به علت پرسه زدن زياد در قائم نجات داد!!و بعد ديدار با دوستي كه خودش هم مانند دلنوشته هايش شفاف بود و مهربان.  ...
و بعد -كاشان بود ، شهر گلاب و سفالينه هاي هفت هزار ساله  شهر او كه بي پروا ميگفت:"اهل کاشانم نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک "سیَلک" نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد" و خانه هايي كه هيچگاه از لوليدن در پيچ و خمهاي پر راز و رمزش  كه هميشه با نجوايي مرا به خود ميخوانند سير نخواهم شد .
و سپس- نصف جهان ،شهر گنبد هاي فيروزه اي، سبز و تميز با شبهاي زاينده رودش و آواز دلهاي شوريده اي كه از زير طاقهاي سي و سه پل و خواجو به آسمان بلند بود.
و دستفروش ميدان نقش جهان(1) كه چه تبحري داشت در زبان فرنگي براي عرضه كالاي خويش با صدايي رسا!
و كاشي كاريها و اسليمي ها و مقرنس كاري هاي مسجد شيخ لطف الله و امام كه بي نظير بود . و نقاشي هاي ديوار ها و سقف كليساي وانك كه با همه زيبايي حيرت انگيزش  دل را به درد مي آورد و گوياي ظلمي بود كه در طي اعصار بر ارامنه رفته بود و تجمع نمادين كودكان ارامنه بجهت بزرگداشت سالگرد قتل عام و نسل كشي ارامنه توسط دولت تركيه ( عثماني)  و تاريخ فراموش نخواهد كرد اين سر هاي بريده را !!
و باغ پرندگانش(2) كه گويي تكه اي از بهشت را دزديده بودند!! ...
و - جلگهء مرودشت و پارسه(3) و پاسارگاد (4-5) 2500  ساله  ، گوياي خاموش تاريخ ما  ، سنگهايش با من سخن ميگفتند ،  تنها شاهدان موجود تاريخ.
و بعد شيراز بود و عطر بهار نارنج هايش شهر روزبهان و بابا كوهي (6)و ملاصدرا و حلاج و ... كه چه زيبا همگي در موزه گنجينهء تاريخ فارس دور هم جمع بودند و فكر كنم شب ها را تا صبح به مباحثه ميپردازند و روزها چون مجسمه اي به ما زل ميزنند!!
باغ ارم و نارنجستان قوام(7) و آينه كاريها ي منحصر به فردش.

زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید    هزار سال پس از مرگ وی گرش بویی - و سعديه بود و بوي عشق  با شاه بيتهايش  و چه خوشنود شدم از اينكه ديدم كنار مزارش مراسم حكايت خواني بر پا بود توسط دختركان همشهري اش ،كلامشان آنقدر جذاب بود كه توريست ها ي فرنگي نيز محو كلامشان بودند.

و حافظيه...
و دل چه بي تاب بود براي ديدارش ، هم او كه ميفهممش و ميفهمدم و باز با من حرف ميزد: " رواق منظر چشم من آشيانه ء توست كرم نما و فرودا ، كه خانه خانهء توست"
و من غرق در ديوانش و عطر بهار نارنج و آواز بلبلان و سروهايي كه ميل چمن نميكنند با پس زمينه اي از تصنيفي روح نواز
و گويا عكاسي ايتاليايي غرق در حال من! و الحق در كارش خبره بود ! ( البته پيرمردي بود دنيا ديده )
و بعد از صفايي مفصل در حافظيه  ماندن انگشت دستم لاي درب ماشين مستي را از سرم پراند و به عالم واقع برگشتم. ولي شب شراب بيارزد به بامداد خمار! ...
 و پس از آن كوير بود و سكوت و شن هايي روان و شوره زارهايي كه زمين را تا دوردستها چون برف يكپارچه سپيد كرده بود!
 و در آن كوير - باغ گلشن طبس(8) با پليكانهايش مانند گوهري ميدرخشيد.
و چه خوشبختيم ما كه اين همه را يكجا داريم
( سپاس خداي را)

1) 2) 3)          4) 5) 6)          7) 8)