خيام و افسانه
امشب شب تولد خيام است( 29 ارديبهشت 427 خورشيدي) با دو افسانه ياد او را گرامي ميداريم:
یکی از این افسانهها از این قرار است که خیام میخواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه میـَش را شکست. پس خیام چنین سرود:
ابریق می مرا شکستی،ربی | بر من در عیش را بستی،ربی | |
من میخورم و تو میکنی بدمستی | خاکم به دهن مگر که مستی،ربی |
پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد. پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود:
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو | آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو | |
من بد کنم و تو بد مکافات دهی | پس فرق میان من و تو چیست بگو |
و چون اینگونه از خداوند پوزش خواست رویش دوباره سفید شد.
* * *
در افسانهای دیگر، چنین آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسهای میگذشتند. عدهای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه میبردند و بیرون میآمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه ابا میکرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟
خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و دوباره به دنیا بازگشته بود ( اشاره به نظريه تناسخ)و میترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم:
ای رفته و باز آمده بَل هُم گشته | نامت ز میان مردمان گم گشته | |
ناخن همه جمع آمده و سم گشته | ریشت ز عقب در آمده دم گشته |
و چون متوجه شد که من او را شناختهام، تن به درون مدرسه رفتن در داد.
* تنديس خيام در بخارست( به نظر من تنهء اين تنديس ايراد داره!!)